خنده های شیرین
آنیا خانم سرباز میشه
تاتی تاتی رفتنت بابایی
سلام به روی ماهت بابایی 7 شهریور روزی یود که کم کم داشتی با کمک منو مامانت شروع به تاتی تاتی رفتن می کردی خیلی قشنگ رو پاهات وامیستی بابایی روز ها خیلی سریع داره می گذره انگاری همین دیروز بود که به دنیا امدی و از اتاق کودک صدا زدن بابای انیا قیم بیاد دخترش رو تحویل بگیره از اون روز 5 ماه می گذره روزهای خیلی خوبی بود روز هایی بود که هم خیلی گریه می کردی ، روز هایی بود که خیلی می خندیدی روز به روز داری بزرگ و بزرگ تر می شی خیلی دوست دارم هر وز شیرینترو خوشگلتر می شی عزیزم ...
نویسنده :
بابایی
8:54
حباب در اوردن دخترم
بابایی سلام دیروز 4 شهریور 93 بعد از ظهر خونه بابا بزرگ بودیم بعد شام داشتیم با هم بازی می کردیم و بدنت رو ماساژ می دادم یه هویی شرو کردی به حباب در اوردن از دهنت همه دور هم بودیم انقدر خندیدیم طوری شده بود که مگفتیم انیا بازم فوت کن تو هم فوت می کردی و میخندیدی خیلی داری ادا در می یاری انقدر شیرین شدی که همه زندگیشون رو ول می کنن باهات بازی میکنن خیلی هم توپل موپولی شدی وخوردنی همه میخوان ازت گاز بگیرن خلاصه همه کشتو مردت شدن شیرین مامان.دوست دارم بابایی ...
نویسنده :
بابایی
12:51